جدول جو
جدول جو

معنی خوش برگ - جستجوی لغت در جدول جو

خوش برگ
(خوَشْ / خُشْ بَ)
کنایه از صاحب ثروت و باسامان. (آنندراج) :
نخواهم دل از او خوش برگ گردد
که مفلس زود شادی مرگ گردد.
زلالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آتش برگ
تصویر آتش برگ
آتش زنه، آتش گیره، هر چیزی که با آن آتش روشن کنند، فروزینه، شیاع، پیفه، آفروزه، پد، مرخ، حطب، پوک، پده، وقود، پرهازه، هود، آتش افروز، وقید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش خبر
تصویر خوش خبر
ویژگی آنکه خبر خوش می آورد، مژده دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش برش
تصویر خوش برش
ویژگی لباسی که پارچۀ آن خوب بریده و دوخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش رنگ
تصویر خوش رنگ
دارای رنگ خوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش بین
تصویر خوش بین
ویژگی کسی که به جنبه های مثبت امور می نگرد، امیدوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش سرا
تصویر خوش سرا
خوش آواز، دارای آواز و صدای خوشایند و دلنشین برای مثال نگه داشت بر طاق بستان سرای / یکی نامور بلبل خوش سرای (سعدی۱ - ۱۵۶)
خوش خوٰان، خوش لحن، خوش نوا، خوش الحان، خوش گو، عالی آوازه،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش ترک
تصویر خوش ترک
کمی خوش تر و نیکوتر، قدری بهتر و خوشایندتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک برگ
تصویر خاک برگ
خاکی که با برگ های پوسیده مخلوط کرده و در گلدان یا باغچه می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاش برگ
تصویر لاش برگ
برگ پلاسیده، برگ از درخت افتاده و پوسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش بخت
تصویر خوش بخت
خوش طالع، خوش اقبال، نیک اختر، سعادتمند
فرهنگ فارسی عمید
(خوَشْ / خُشْ رَ)
به کنایه بدرگ و بداصل. بدجنس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ بُ رِ)
خوش قطع (جامه). جامه ای که برش آن نکوست. (یادداشت مؤلف) ، کنایه از خوش اندام و خوش هیکل است. نه فربه نه لاغر. آنکه ترکیب قد و قامت او نکوست
لغت نامه دهخدا
آنکه ورق اول بازی از آن او باشد کسی که ورق اول بازی را بدو دهند سر برگ، پوسته ای که پیش از پیدایش برگ ظاهر شود
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بنظر نیک در امور مینگرد مقابل بد بین، آنکه جهان آفرینش را پر از لطف و صفا می بیند مقابل بد بین
فرهنگ لغت هوشیار
آشی است که آنرا از خمیر گندم بشکل قطعات مثلث و مربع سازند و از گوشت و سبزی و مصالح دیگر پر کنند و در آب جوشانند و ماست و کشک بر آن ریخته صرف کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش برگ
تصویر آتش برگ
آتش زنه چخماق
فرهنگ لغت هوشیار
خیاطی که لباس را خوب می برد و نیک میدوزد خوشدست، جامه ای که برش و دوخت آن نیک باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوش بیگ
تصویر قوش بیگ
ترکی باشه دار
فرهنگ لغت هوشیار
بریدن گوش قطع گوش، بحیله پول و مال از دیگری گرفتن مغبون کردن در معامله
فرهنگ لغت هوشیار
((بَ رَ یا رِ))
آشی است که آن را از خمیر گندم به شکل قطعات مثلث و مربع سازند و از گوشت و سبزی و مصالح دیگر پر کنند و در آب جوشانند و ماست و کشک بر آن ریخته صرف کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوش بین
تصویر خوش بین
کسی که به سرنوشت و پیش آمدها بدگمان نباشد
فرهنگ فارسی معین
برش دار، قاطع، کاردان، مدبر، خوش دست، خوش دوخت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خوش فرم
تصویر خوش فرم
Shapely
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خوش بین
تصویر خوش بین
Sanguine
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خوش فرم
تصویر خوش فرم
красивый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خوش بین
تصویر خوش بین
жизнерадостный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خوش فرم
تصویر خوش فرم
wohlgeformt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خوش بین
تصویر خوش بین
zuversichtlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خوش فرم
تصویر خوش فرم
красивий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خوش بین
تصویر خوش بین
оптимістичний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خوش فرم
تصویر خوش فرم
zgrabny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خوش بین
تصویر خوش بین
optymistyczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خوش فرم
تصویر خوش فرم
匀称的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خوش بین
تصویر خوش بین
乐观的
دیکشنری فارسی به چینی